السلام علیک یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه 

   

                        کوله بارت بر بند ، شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم ...........
 میشود آسان رفت........
میشود کاری کرد که رضا باشد او ................
ای سبک بال ......
 در دعای سحرت ، هرگز از یاد نبر ، من جا مانده بسی محتاجم . . . 

در ماه پر خیر و برکت رمضان برایتان قبولی طاعات و عبادات را آرزومندم . . .
التماس دعا


تولدت مبارک......

 

با  پدرم جدول حل ميکردم که گفتم : پدر نوشته دوست, عشق , محبت و چهار حرفيه...

اتفاقا" دو حرف اولشم در اومده بود , يعني ب و الف
يه دفعه پدرم گفت فهميدم عزيزم ميشه بابا
با اينکه ميدونستم بابا ميشه ولي بهش گفتم نه اشتباهه
گفت ببين اگه بنويسي بابا عموديشم در مياد ...
... ... ... تو چشام اشک جمع شده بود و گفتم ميدونم ميشه بابا ولي ...
اينجا نوشته چهار حرفي، ولي تو که حرف نداري ...


بابا جونم تولدت مبارک( 1 مرداد).........

امید یعنی این...

امید یعنی بدونی٬ تا هستی میتونی تغییر کنی و دنیا رو تغییر بدی.

امید یعنی بدونی٬ خداوند دوستت داره و اگه به تو زمان داده معنیش اینه که توی این فرصت میشه یه کارایی کرد.

امید یعنی این که همیشه بخشش خداوند را از اشتباه خود بزرگتر بدانیم.

امید یعنی این که اگر دانه ی زندگی صد بار از دستمان رها شد٬باز هم برای برداشتن و به مقصد رساندن آن به ابتدا برگردیم این بار٬ محکم تر گام برداریم.

وامید یعنی اینکه بدونی:


    برای انجام کارهای بزرگ همیشه نمیشه یک گام بزرگ برداشت
    بعضی وقتا هم باید یه عالمه گام کوچیک برداریم.

دوستای گلم نظر یادتون نره......!!!

قیافه ی من وقتی از بابام پول میخوام !

این هم از تکنولوژی.......

 


ههههههه....


بدون شرح...........


آخخخخخه....طفلی سگه

بهترین ها.......

گفتم خدایا سوالی دارم .........

گفت بپرس.........

پرسیدم چرا وقتی من شادم همه با من میخندن ولی وقتی ناراحتم کسی با من نمی گرید؟

فرمود شادی هارا برای پیدا کردن دوست آفریدم ولی غم را برای انتخاب بهترین دوست.......!!!!!!


دانلود کنید ......ضرر نمی کنید

دانلود صد داستان عبرت آموز در ۱۰۱ صفحه

 صد داستان عبرت آموز در ۱۰۱ صفحه

ناشر :  پارس بوک

تعداد صفحه :  ۱۰۱زبان کتاب :  پارسی

قالب کتاب : PDF

حجم فایل :  ۸۸۳   کیلوبایت

 

ادامه نوشته

داستان دوستی !!!!

دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد. دوستی که صورتش 

 درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد.

دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد. دوستی که صورتش

 به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد.

آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند.

ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.

:او بر روی سنگ نوشت 



امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد. 

دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:« چرا وقتی سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ

 نوشتی ؟» دوستش پاسخ داد : وقتی دوستی تو را ناراحت می کند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای

 بخشش آن را پاک کند. ولی وقتی به تو خوبی می کند باید آن را روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی آن را پاک

 نکند.........!!!!!!